جان زحمت خود برد و به جانان نرسیدیم


دل رخنه شد از درد و به درمان نرسیدیم

موریم که گشتیم لگدکوب سواران


در گوشه که بر پای سلیمان نرسیدیم

دنبال دل دوست دویدیم فراوان


بگرفت اجل راه و بدیشان نرسیدیم

در عشق غبار سر زلفش تن خاکی


شد خاک و بدان زلف پریشان نرسیدیم

چون مرغ که دارند نگاه از پی کشتن


در دام بماندیم و به بستان نرسیدیم

ای باد، سلامی برسانی تو اگر ما


در خدمت آن سرو خرامان نرسیدیم

چه سود که فردا رخ چون عید نمایی؟


کامروز بمردیم و به سامان نرسیدیم

از خون جگر نامه درد تو نوشتیم


بگذشت همه عمر و به جانان نرسیدیم

دل نزل به بیگانه، به خسرو بگوی بس


ما خود سگ کوییم و به مهمان نرسیدیم